اغلب وفاداریهای مدنی به شکلی مشخص تحت نام « وطن پرستی » و یا « وطن پرستی قانون سالار » شناخته میشوند. این مسئله دو نهایت و تعداد زیادی وضعیت میانی دارد. حد نهایی نخست را تعدادی از نظریهپردازان همچون وبر، رنان و اخیراً بروباکر مطرح کردهاند. طبق تعریف آنها ملت گروهی است از افرادی که موقعیت سیاسی مشترکی مانند یک سازمان دارند. اگر چنین گروهی موفق به تشکیل یک دولت شوند فعالیت اعضای آن ممکن است ماهیتی مدنی پیدا کند.
در حد نهایی دیگر خواستهای ملیگرایانه بر جامعهای توجه خاص دارند که اعضای آن به شکلی غیر ارادی دارای زبان، فرهنگ، رسوم و خاستگاه مشترک هستند. تفاوتهای که وجود دارند در مکاتب قدیمیتر علوم سیاسی و اجتماعی ریشه داشته و ملیگرایی قومی را از ملیگرایی مدنی مجزا میسازند. ملیگرایی مدنی در اروپای غربی و ملیگرایی قومی در اروپای مرکزی و شرقی خصوصاً آلمان ریشه دارد. بحثهای فلسفی ملیگرایی در تلاشاند که بر تفاوتهای قومی – فرهنگی تأکید کنند.
گروهی که تمایلات ملی دارد اغلب بر مسائل فرهنگی – قومی اصرار می ورزد و کمتر به شالوده های مدنی توجه دارد. از نظر ملی گرایان قومی – فرهنگی، زمینه های قومی – فرهنگی اعضای اجتماع دارای اهمیت هستند. هیچ انسانی نمی تواند بدون توجه به خاستگاهش عضوی از یک اجتماع محسوب شود. لذا امروزه اشتراک خاستگاه در حکم یک مسئله اسطورهای برای گروههای مختلف این دسته درآمده است.
ملیگرایان آگاهتر تنها بر عضویت فرهنگی تأکید خاص دارند و توجه چندانی به قومیت نمی کنند. میشل سیمور در طرحش با عنوان « تعریف فرهنگی – اجتماعی » بعد سیاسی را به بعد فرهنگی ملیگرایی می افزاید. ملت یک گروه فرهنگی است که احتمالاً و نه الزاماً اعضای آن دارای تبار مشترکی هستند و همبستگی مدنی با یکدیگر دارند. این تعریف امروزه از سوی اکثر گروههایی که در این زمینه فعال اند پذیرفته شده است. بنابراین ملت مقولهای پیچیده است که هم علقههای فرهنگی داشته و هم تعریف مدنی پیدا میکند، اما همچنان بعد فرهنگی – قومی آن قویتر است.
در دو سده اخیر پایههای مختلفی برای ادعاهای ملیگرایانه تعریف کرده اند. نمونه های اولیه آلمانی که تا حد زیادی پیچیده و پر از جزئیات بودند از « روح افراد » صحبت میکردند در حالی که بعدها فرانسوی ها « ذهنیت دسته جمعی » را به قدرتهای سببی مشخصی منتسب میدانستند. از نتایج بعدی این مفهوم میتوان به ایده « ویژگی ملی » اشاره کرد که امروزه با نام « صورتهای ملی ای از زندگی و شورمندی » باقی مانده است.
در حدود یک قرن، تا پایان جنگ جهانی دوم، توسل به نگاههای ملیگرایانه مسئلهای معمول و عادی بود. آیزیا برلین در اوایل دهه هفتاد معتقد است که ملیگرایی باعث میشود افراد خود را متعلق به گروهی خاص بدانند و « ویژگیهای افراد متعلق به گروه از آن گروه مجزا نیستند ... ». طبق گفته برلین « الگوی زندگی در یک جامعه مشابه یک ارگانیسم بیولوژیکی عمل میکند » و نیازهای این ارگانیسم ایجاب میکند که هدفی نهایی برای تک تک اعضا تعریف شود.
امروزه اکثر مدافعان ملیگرایی، خصوصاً فلاسفه، از داشتن چنین زبانی پرهیز می کنند. به جای استعاره ارگانیک و صحبت از چنین ویژگی از هویت ملی استفاده میشود. مؤلفان مختلف این استعاره را به طرق مختلفی استفاده میکنند. برخی به طور غیرارادی هویت را در گرو عضویت فرد در اجتماعی خاص میبینند در حالی که عده ای دیگر هویت را عنصری شخصی برای افراد اجتماع تعریف می کنند. با توجه به چنین نتایجی بود که فلاسفه ای همچون السدیرمکنتایر، چارلز تیلور و همچنین سیمور سعی کردند مفاهیمی مانند اجتماع، عضویت، سنت و هویت اجتماعی را در مباحث فلسفی معاصر وارد کنند.
در علوم سیاسی و اجتماعی معمولا دو گونه دیدگاه قابل تشخیص هستند. دسته نخست را دیدگاه های ازلی نگر می نامند. طبق این دیدگاهها ملت های قومی – فرهنگی از دوره های باستان و یا حداقل از دوره های بسیار دور وجود داشته اند. دسته دوم نگاههای مدرن هستند که خاستگاه ملیتها را در دوره مدرن می بینند. این دسته بر اساس پاسخشان به این سؤال که «ملیت قومی – فرهنگی تا چه اندازه واقعی است؟» طبقهبندی میشوند. واقعگرایی مدرن معتقد است که ملیت امری واقعی است اما وجود آن ریشه در کاپیتالیسم دارد. در مقابل واقعگراها، ضدواقعگراها را میبینیم که معتقدند ملیت چیزی است که تنها در زاده تصور است اما موجودیت قدرتمندی دارد.
نظر شما